سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
باران
جمعه 90 آبان 13 :: 12:39 عصر ::  نویسنده : فائزه انتظری

 

 

 




موضوع مطلب :

پنج شنبه 90 آبان 12 :: 12:5 عصر ::  نویسنده : فائزه انتظری

 

 

 




موضوع مطلب :

یکشنبه 90 مهر 10 :: 8:10 عصر ::  نویسنده : فائزه انتظری

 

الف) اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزو

ب) بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

پ) پویایی برای پیوستن به خروش حیات

ت) تدبیر برای دیدن افق فرداها

ث) ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده‌ها

ج) جسارت برای ادامه زیستن

چ) چاره‌اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه

ح) حق‌شناسی برای تزکیه نفس

خ) خویشتن‌داری در برابر تهمت‌ها و ناسزاها

د) دوراندیشی برای تحمل زندگی

ذ) ذکرگویی برای اخلاص عمل

ر) رضایت‌مندی برای احساس شعف

ز) زیرکی برای مغتنم شمردن لحظه‌ها

ژ) ژرف‌اندیشی برای شکافتن علت‌ها

س) سخاوت برای گشایش در کارها

ش) شایستگی برای لبریز شدن در اوج

 ص) صداقت داشتن

ض) ضرر را تحمل کردن

ط) طهارت و پاکی نیات در راهی که قدم برداشته‌ایم

ظ) ظلم نکردن و مظلوم نبودن

ع) عمل به دانسته‌ها

غ) غیرت نسبت به اهداف

ف) فکر بزرگ در سر داشتن

ق) قدرشناسی نسبت به همه

ک) کمال‌گرایی

گ) گذشت

ل) لزوم ایمان به قدرت لایزال

م) مشکلات را شکلات دیدن

ن) نداشتن ترس و هراس از تلاش

و) وابسته پنداشتن موفقیت خود فقط به دو نفر (خدا و خودمان  )

ه) هدف مناسب و دقیق داشتن

ی) یافتن راه درست برای رسیدن به هدف ر




موضوع مطلب :

شنبه 90 شهریور 5 :: 5:18 عصر ::  نویسنده : فائزه انتظری

آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها همان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم
———————————————————————
اقتدار دل شکسته به اندوهی ست که سروده نمی شود.

————————————————————————
زمانی که کنار رودخانه بودم نگاهم به قله ی کوه بود
به قله ی کوه که رسیدم سراپا محو تماشای رود شدم
————————————————————————-
دنیا به مثال کوزه ای زرین است این آب کمی تلخ کمی شیرین است
از دوست جدا شدن چه سخت است این بازی تلخ سرنوشت است
مرغ شب خوابید و من از گریه بیدارم هنوز گر چه رفتی از برم مشتاق دیدارم هنوز
شمع سوزان توام این کونه خاموشم نکن از کنارت میروم اما فراموشم نکن

——————————————————————-
هلن کلر می گوید:"’ هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته میشود ، دری دیگر باز می شود ولی ما اغلب چنان به دربسته چشم می دوزیم که درهای باز را نمی بینیم

————————————————————

زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها . اما زمانی میتوان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی
————————————————————————
بخشش آن نیست که چیزی به من بدهی که من از تو بیشتر به آن نیاز دارم، بلکه آن است که چیزی را به من ببخشی که خودت بیشتر از من به آن احتیاج داری.
—————————————————————————-

کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه آنرا با شفق می شویم و با آن میگویم که تویی مونس شبهای دلم کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها شده است و گل غم به دلم وا شده است کاش میدانستی که درون قلبم با تپشهای عشق هم صدا هستی تو .کاش میدانستی که وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و آشفته حال زندگی می بخشد کاش میدانستی……. کاش می دانستی

—————————————————————————-
اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ میگوید!!! حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی می کند
———————————–
تنها کسانی که مارا میرنجانند. عزیزانی هستند که همیشه کوشیده ایم از ما نرنجند.
————————————
پس از آخرین دیدار با دوستانت یادت باشد که ، به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
—————————————-
بعضی فکر می کنند منصفانه نیست که
.خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است
.بعضی دیگر خدا را ستایش می کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است
———————————–

در پناه حضور سبز تو ، طوفان غم ، مرا جا می گذارد . در کنارت ژرفای آرامش را احساس میکنم و بی تو سیل بی رحم تنهایی مجالم نمی دهد
———————————
اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید …
————————————-
اگر می دانستی چه قدر دوستت دارم
هیچ گاه برای آمدنت باران را بهانه نمی کردی
رنگین کمان من!!!
————————————–

انسان ها دو دسته اند :

آن هایی که بیدارند در تاریکی و

آن هایی که خوابند در روشنایی .




موضوع مطلب :

پنج شنبه 90 خرداد 19 :: 2:21 عصر ::  نویسنده : فائزه انتظری

 

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و بر می گشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه ، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.

بعداز ظهر که شد، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد ، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود.

با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد. وسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می شد، او می ایستاد، به آسمان نگاه می کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند ، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: "چه کار می کنی؟ چرا همین طور بین راه می ایستی؟"

دخترک پاسخ داد،" من سعی می کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می گیرد."




موضوع مطلب :

<   1   2   3   4   5   >>   >   
 
   


*سفارش کد موزیک*